بهش نگین که من چقدر دوستش دارم
برای بردن دلش کوه را رو شونم می زارم
بهش نگین دیونه چشاش شدم مست
همه شیطونیهاش عاشق خنده هاش شدم
اگه بفهمه عاشقم می ره و پیداش نمی شه
کی می دونه عاقبت این دل زارم چی میشه؟
اگه بگم دوستش دارم قلبش را پنهون می کنه
پیش چشای عاشقم رقیب مهمون میکنه
وقت آن را بیشتر کنید
عکسوشعر هر دو زیباست.بهتون تبریک میگم به خاطر سلیقه ی خوبتون.
خیلی عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود
مردی دختر سه ساله ای داشت.
روزی مرد به خانه آمد و دید که دخترش گرانترین کاغذ زرورق کتابخانه ی او را برای آرایش یک جعبه کودکانه هدر داده است. مرد، دخترش را به خاطر اینکه کاغذ زرورق گرانبهایش را به هدر داده است تنبیه کرد و دخترک آن شب را با گریه به بستر رفت و خوابید.
روز بعد مرد وقتی از خواب بیدار شد دید دخترش بالای سرش نشسته است و آن جعبه زرورق شده را به سمت او دراز کرده است. مرد تازه متوجه شد که آن روز، روز تولدش است و دخترش زرورقها رابرای هدیه تولدش مصرف کرده است.
او با شرمندگی دخترش را بوسید و جعبه را از او گرفت و در جعبه را باز کرد. اما با کمال تعجب دید که جعبه خالی است؛ مرد بار دیگر عصبانی شد و به دخترش گفت که جعبه ی خالی هدیه نیست و باید چیزی درون آن قرار داد. اما دخترک با تعجب به پدر خیره شد و به او گفت که نزدیک به «هزار بوسه» در داخل جعبه قرار داده است تا هر وقت غمگین بود یک بوسه از جعبه بیرون آورد و بداند که دخترش چقدر دوستش دارد!!