علمی ، فرهنگی ، هنری

هر چه می خواهید بیابید

علمی ، فرهنگی ، هنری

هر چه می خواهید بیابید

حالا چه مانده از من ؟

خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

می بینی که؟

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

باز تکرار به بار آمده، می بینی که؟


سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت

عقل با عشق کنار آمده، می بینی که؟


آن که عمری به کمین بود، به دام افتاده

چشم آهو به شکار آمده، می بینی که؟


حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد

گل سرخی به مزار آمده، می بینی که؟


غنچه ای مژده ی پژمردن خود را آورد

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

شهری پر از زلیخا

ما از جوان امروزی و در دنیایی که همه کوچه پس کوچه های آن در ازدحام زلیخاهای شهوت و یوسف جمالان عصر مدرنیته به حد انفجار رسیده است می خواهیم تقوا پیشه کنند !!!

فصل انتظار:


گاهی آدم احساس میکند برخی روایات می بایست مخاطب خاص داشته باشند زیرا جوان امروزی بعضا در دوراهی تردید ناشی از آنچه باید انجام دهد بنا به روایاتی که می شنود، با آنچه روزگار برایش تحمیل می کند در دوراهی حیرت مانده است .


این روزها بخاطر نوع ارتباطات خاصی که با جوانان مختلف از اقشار و ایده ها و مسالک مختلف دارم احساس می کنم اتفاقی ، که اصولآً می بایست ، شیرین ترین و خاطره انگیز ترین اتفاق زندگانی هر انسانی باشد دقیقا تأثیر معکوس در روحیه و تفکرات و انتخاب مسیر آینده زندگانی جوانان امروزی دارد.

اینکه عرض می کنم اختصاص به جنسیت خاصی هم ندارد و شاید مخاطب این نوشتار به نوعی نه جوانان درگیر این معضل، که شاید آنهایی باشند که دستی در کار دارند و می توانند گرهی هر چند کوچک را به دست خود بازکنند تا فردا روزی نه چندان دور، مجبور نباشیم گره هایی بزرگ تر و بیشتر را با دندان باز کنیم !

دنیای عجیبی است، روزگاری ، جوان مسلمان تشویق می شد برای ازدواج و چه بسیار احادیث و روایاتی که در  باب بیان مزایا و برکات ازدواج داریم ، اما بنده با جرأت تمام اعتراف می کنم که نمی توانم بسیاری از این مطالب را برای جوان امروزی تجویز کنم .

جوان باید تقوا پیشه کند چون نمی تواند و جرأت نمی کند به سمت ازدواج برود!

جوان باید تقوا پیشه کند چون ازدواج موقت در میان افکار عمومی جرمی است فراتر از بسیاری کبائر و معاصی !

جوان باید تقوا پیشه کند و در مواجهه با زیبارویانی که دین ایمان او را تهدید می کنند، چشم بر آسمان بدوزد تا خدا در قیامت اجر خویشتنداری به او بدهد !

جوان باید تقوا پیشه کند چون طبیعت او بر اساس قواعد فیزیولوژیک خواسته هایی دارد و او می خواهد و باید این نیازها را پاسخی معقول و مطلوب و مشروع دهد و البته نمی تواند !

ماجرا بسیار پیچیده تر از آن چیزی است که بشود در این مجال به نحو کامل به آن پرداخت .

نیازی مانند خوردن و آشامیدن از سوی خدای حکیم در نهاد آدمی گذاشته شده است و هر ساله در ماه مبارک رمضان ، بشر به خاطر تحمل یک ماه نخوردن از اذان صبح تا اذان مغرب به بهشت وعده داده شده است؛  حال آنکه به سبب جبر معیشتی و تنگناهای اقتصادی عصر حاضر، از جوان امروز می خواهیم سال های سال از اذان صبح امروز تا اذان صبح فردا روزه داری پیشه کند در مقابل نیرویی که بزرگانی مانند یوسف بخاطر خویشتنداری در مقابل آن ردای نبوت به تن کرد ه اند !!

از او می خواهیم از خود پاسداری کند در برابر نیرویی که بزرگانی مثل مقدس اردبیلی در جواب اینکه اگر داستانی مانند داستان یوسف برایت اتفاق افتد کدام سمت پیرهن ات دریده میشد،  پاسخ داده می دهد، پیرهنی به تن نمی داشتم تا بگویم کدام سمتش به دست زلیخای شهوت دریده می شد !

 ما از جوان امروزی و در دنیایی که همه کوچه پس کوچه های آن در ازدحام زلیخاهای شهوت و یوسف جمالان عصر مدرنیته به حد انفجار رسیده است می خواهیم تقوا پیشه کنند !!!

جوان می ماند و سوال های بی پاسخ ، جوان می ماند و نصیحت هایی از موضع بالا، جوان می ماند و احساسی سرکوب شده به دست آداب و رسومی که در هیچ جای این مکتب خدایی جایی ندارد اما به نام دین و به نام سنت به او تحمیل می کنیم .

جالب تر و دردناک تر اینکه قربانیان این آداب و رسوم دست و پا گیر جوانان محجوب و متدین هستند تا افرادی که لاقید زده اند به سیم آخر بر اساس آنچه از فلسفه لسه فر آموخته اند !

به نظر می رسد برای در امان ماندن معصومیت نسل امروز و به قهقرا نرفتن نجابت نسل فردا در برابر سونامی بنیان کن پیر دختران و پیر پسران افسرده چاره ای نیست مگر برای تسهیل امر ازدواج جوان مسلمان ، نجیب و محجوب مملکت تدبیری اندیشیده شود ؛ تدبیری در میدان عمل و نه در چارچوب همایش ها و سخنرانی ها و بروشور هایی که منفعت آن برای جوان درگیر با مشکل ازدواج چیزی نیست مگر توجیه هایی که بیشتر شبیه فحش و دشنام است .

 

حل این معضل از دو زاویه قابل بررسی است که در مجالی دیگر به آن خواهم پرداخت و انتظار دارم  ازهمه دوستانی که دغدغه ای در این باب دارند چه به عنوان جوانی که درگیر این ماجراست و چه کسانی که فکر میکنند می توانند در باز شدن این گره سهمی داشته باشند   :

 

ملزومات حکومتی

تمهیدات فرهنگی و اجتماعی 

دل نوشته

 

 

سلام 

 

شرمند خیلی وقته آپ نمی کنم 

 

راستشو بخواین یکم حس و حالش نیست یعنی نمی دونم چی بنویسم هر چی که می نویسی تو این اینترنت تکراریه 

 

اما امروز از هوای دلم می نویسم  که هواش خیلی خرابه حس باریدن داره اما چون سرمام تمام وجودمو گرفته فکر کنم برف بیاد نه بارون 

 

اینو گفتم که فکر نکنید می خوام غمگین بشید مثل من نه دلم می خواد همه بخندن غیر من 

 

خوب اینم از چیزای عجیب دیگه    

بگذریم  

 

راستوش بخوان خوب این طوفانی که تو دلم هست همه چیزو بهم ریخته نمی دونم دارم چی می گم چی می نویسم شاید غلط املایی ه داشته باشم شما ببخشید  ولی نمی دونم دیگه باید چی بنویسم اما  

 

اما رو بیخیال اصلا ننویسم بهتره گاهی سکوت بیشتر ارومم می کنه تا خالی کردن اینهمه غصه از دلم خوب کلی کارگر می خواد من تنهایی نمی تونم نمی رسم کلی هم وقت می خواد واسه خالی کردنش همشم که سنگین 

 

اصلا بیخیال دل بزاریم دل تو هوای خودش باشه اصلا دل افریده شده واسه همین چیزا توش پر باشه از غم غصه گاهی هم شادی وقتی خدا اولین چیزی که به دل داد غصه بود ما چی کاره ایم که خالیش کنیم (می پرسین چه غصه ای خوب غصه جدایی از خدا و اسرارت تو این دنیای غریب یا کثیف) با کلی امتهان که نمی زاره ادم شب خوابش ببره امتهانات مدرسه که سوالاش مشخصه و جوابشو داریم اونجوری کند می زنیم چه برسه به سوالایی که نه می دونیم از کجاست نه تا بحال جوابشو داشتیم سختر از سوالات ریاضیات محض اصلا سوالات ریاضیات محض که دربرابر امتهانات خدا عددی نیست 

 

اینم خودش یه غم دیگه همون امتهانات الهی رو می گم که خوابو از چشامون گرفته  منکه خواب ندارم شمارو نمی دونم  

 

بازم بیخیال این یکی می گن خدا رحیمه خوب ماهم می دونیم پس اینم انشالله با ارفاق و با بخشش خدا شاید بخیر بگذره  

 

نوشتم اما نمی دونم چی نوشتم چیزی که می دونم اینکه این حال منه دربو داغون گیج و منگ سردرکم اینهمه حس